سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  عشق یعنی انتظار منتظر
این دلها همچون تن‏ها به ستوه آید ، پس براى آسایش آن سخنان گزیده حکمت را بجوئید از هر جا که باید [نهج البلاغه]
کل بازدیدهای وبلاگ
319012
بازدیدهای امروز وبلاگ
25
بازدیدهای دیروز وبلاگ
75
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
عشق یعنی انتظار منتظر
لیلا شیدا
مدعی شیداییم، اما تا شیدا شدن فاصله بسیار است
لوگوی وبلاگ
عشق یعنی انتظار منتظر
فهرست موضوعی یادداشت ها
مذهبی .
بایگانی
در نکوهش غیبت
مهمانی سلطان عشق
پیوندهای روزانه

بنت الزهرا [319]
یاس نبی [252]
ماه بنی هاشم [374]
پرواز بی انتها [275]
فاطمیون [288]
نور الانوار [281]
برادرم محسن [345]
[آرشیو(7)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
غریب آشنا
سایت چهارسو

لوگوی دوستان


























موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   لیلا شیدا  

عنوان متن رفتی ولی از یاد ما هرگز نرفتی چهارشنبه 86 خرداد 9  ساعت 12:0 صبح

 

در جاهلیت قرن بیستم، نهضت تو بعثتی بود، برای کاشتن بذر ایمان و اعتماد و آزادی و استقلال در ذهن و دل امت اسلام.

صدایت، فریادی بود، علیه بت‏هایی جدید و مشرکان مدرن این روزگار!

و کلامت، «آیه» هایی که در «حرا»ی خودسازی، بر دلت تابیده بود.

و پانزده خرداد، جلوه‏ای از «فَاصْدَغْ بِما تُؤمر» که خشم طاغوت‏ها را برانگیخت.

زندانی شدنت، دوران تلخ «شعب ابی طالب» بود.

و تبعید تو و یارانت، هجرت به حبشه!

سالی که مصطفایت را دادی، «عام الحزن» تو بود.

و عزیمت به پاریس، هجرت مجدّدی بود که در آنجا یاران مهاجر و انصارت در عقبه‏های هولناک، با تو بیعت کردند.

امّت در ایران، انصار تو بودند که نزول و آمدنت را به «یثرب انقلاب»، انتظار می‏کشیدند.

انتظار به سر آمد.

از «ثنیّة الوداع» مهرآباد، بدر سیمایت در افق ایران تابید و در «قُبا»ی بهشت زهرا، نماز عشق خواندی و هفتاد هزار شهید گلگون کفن در آن روز به تو اقتداکردند.

و... بدینگونه ولایت تو بر مؤمنان، در شکل نظام اسلامی تحقّق یافت و پیامت نافذ، و سخنت الفت‏آور و خانه‏ات قبله دلها شد.

مدینه انقلاب، پیام تو را به خارج از مرزها صادر کرد.

قبایل و احزاب، برای خاموش ساختن این نور، ائتلاف کردند. غزوات و سَرایای تو آغاز شد. ده سال از هجرت تا وفات، با منافقان درگیر بودی، اَحبار و رُهبان و اهل کتاب، کار شکنی کردند. متحجّران بی درد، دلت را خون ساختند.

«پیام برائت» تو، سوره توبه این انقلاب بود و سالی که آن « جام زهر» را دردمندانه سر کشیدی و آخرین حرفهایت را در آن پیام شگفت گنجاندی، به یاد «حجّة الوداع» افتادیم.

و... آه از آن «وصیتنامه» که کاش هرگز گشوده و خوانده نمی‏شد!

و درد از آن «رنجنامه» که برای چندمین بار، ما را به یاد رنجهای علی علیه‏السلام در «حکمیّت» و دردهای امام مجتبی علیه‏السلام در صلح با معاویه انداخت و مظلومیت «عترت» را تجدید کرد.

 

اینک، ماییم و درد فراق و داغ هجران.

ماییم و رنج یتیمی و غم بی‏پناهی و اندوه بی‏پدری.

 

«حسینیّه جماران»، مسجد مدینه انقلابمان بود و امت تو مهاجران و انصاری بودند که بارها با تو «بیعت رضوان» کرده بودند.

دریغا که دیگر خطبه‏های رسول انقلاب، به گوش نمی‏رسد.

اینک، آن صندلی که بر آن می‏نشستی و موعظه می‏کردی و رهنمود می‏دادی، در فراق تو همچون «ستون حنّانه» ناله سر می‏دهد.

دیگر «بلال» پس از تو اذان عشق نمی‏گوید و سایه دستانت بر سر ما چتر نورانی نمی‏شود.

ما شیفتگان، پنجه نیاز به شبکه ضریح کلامت می‏افکندیم. پای پنجره ولایت تو، دخیل می‏بستیم. و از کرامت تو، درد بیدردی خود را «شفا» می‏گرفتیم.

حکومت اسلامی ما، زاییده «جهاد اکبر» تو بود. حوزه‏ها را جان دادی و اسلام را در سطح جهان آبرو بخشیدی.

ای عزیز!... ای یوسف به سفر رفته!

ما یعقوب وار، چشم انتظار «فرج» هستیم.

چه کنیم؟ پس از تو، غم، خانه‏ای جز دلهای ما را سراغ نمی‏گیرد.

 

اماما!... ما غریب و دلسوخته‏ایم و همه چیز برایت عزادار است.

دستی که تو را شستشو داد و کفن کرد و به خاک سپرد، شاعری که در سوگ تو شعر سرود،خطّاطی که نام تو را بر کتیبه‏های عزا نوشت، خطیبی که در «یاد بود» تو منبر رفت، صفحه روزنامه‏ای که در سوگ تو «ویژه‏نامه» منتشر  ساخت، چاپخانه‏ای که «اعلامیّه» مجالس تو را چاپ کرد، نوجوانانی که سر کوچه‏ها، برایت «حجله» آراستند، اسیرانی که در زندانهای بغداد، به امید دیدار تو «اسارت» را تحمّل می‏کردندهمه و همه... در سوگ تو داغدار و دلشکسته و غمگین‏اند.

حتّی آن «قرآن» که روز و شب آن را تلاوت می‏کردی، آن سجّاده که سحرگاهان، خود را به پای تو می‏افکند و بوسه می‏زند، حسینیه جماران، جایگاه خالی تو، قلمی که با آن، پیام می‏نوشتی، شَمَدی که روی پا می‏انداختی،چه غربت سوزناکی!...

 

اماما!... این داغ، داغ جدایی است که بر دلمان نشسته است، این سوز، سوز عشق است که به آتشمان کشیده است، این درد، درد فراق است که بی تابمان کرده است.

دلی که در سوگ تو نسوزد، «دل» نیست، پاره گوشتی بی خاصیّت است.

چشمی که در عزای تو نگرید، چشم نیست، روزن بی روشنایی است.

ای روح قدسی!

ای جان جان‏ها، ای جلوه آرمان‏ها، ای عصاره پیدا و پنهان‏ها!

 

سایه پر مهر الهی بودی که بر سرمان سایه عزّت افکندی، نوحی بودی، منجی ما در طوفانها، ایّوبی بودی، صبر آموز امّت در بلاها، یعقوبی بودی، الهام بخش شکیبایی در فراق یوسف‏های جهاد و شهادت.

ابراهیمی بودی، که ما را آیین «تبرداری» و «بت شکنی» آموختی و خود، تبرزن توحید بودی و خلیل حادثه انقلاب و فدا کننده «اسماعیل» در قربانگاه رضای حق.

امامی بودی که با «امّت» عشقی متقابل داشتی، رهبری بودی که «راه» سعادت را به «رهروان» می‏آموختی.

 

ای کوچ شبانه‏ات مصیبت عُظمی! آیا براستی برای همیشه رفته‏ای؟

خوشا به حال شهیدان که در بهشت زهرا، همسایه دیوار به دیوار تواند.

ای امام!... ای نگین افتاده از انگشتر امت، ای جان رفته از پیکر ایران، ای گوهر در خاک نهفته، ای پدر شهیدان و فرزندان شهدا، ای سالار بسیجیان عاشق!

 

دریغ از پرچم پر سخاوت دستانت، که دیگر از فراز جایگاهت در جماران، بر سرمان در اهتزاز نیست.

اینک مرقد پاک تو، پناهگاه دلهای داغدار و جانهای بی قرار و چشمهای اشکبار است و سخنانت، نه تنها در «صحیفه نور» بلکه در «صفحه جان» هر شیفته صادق و با معرفتی است که قدر آن گوهرهای تابناک را می‏شناسد.

ای روح بلند خدایی! ای منادی اسلام ناب محمدی!

رحلت جانگدازت، روز رحلت پیامبر را در ذهنها تداعی کرد و شور دلدادگانت، کربلایی مجدد آفرید و غم رفتنت، عاشورایی بر پا ساخت.

چرا نسوزیم؟... که هر سنگ سنگ این سرزمین، هر برگ برگ درختان، هر ستاره و هر سپیده، تو را به یاد ما می‏آورد.

در سوگ تو، عقل، مجنون است، عجیب نیست که «خرداد» داغ مارا در آن سوگ بزرگ تازه کند وهمواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو، که معجون «عرفان و جهاد» و آمیخته‏ای از «اشک و سلاح» بودی، همچنان غمی سنگین و جانی غمگین داشته باشیم!

امّا... شکر خدا که وارثان «خط امام» با غروب خورشید وجودت از افق دیدگان ما (نه از دلهایمان) به خورشید دیگری روی آوردند و دست بیعت در دست «ولایت» نهادند و با پیشوایی از سلاله پاکان و فرزندان فاطمه علیها‏السلام که همان «راه» را ادامه می‏دهد و به همان منهج و خط، «رهبر» است پیمان جان بستند.

و مگر جز این روا بود، امّت عاشق را؟ مردم همچنان به اسلام و انقلاب و ولایت فقیه، وفادارند و ما، در سالگرد «نیمه خرداد» بار دیگر یاد تو را زنده می‏داریم و عشق و ایمان خویش را نثارت می‏کنیم.

اماما! از آن جهان، دلهای داغدارما را به دعای خیری تسلاّ بخش.

مأخذ


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نفس اماره
نمیدانی چه لذتی دارد این حجاب !
خنده دار ترین ها !!!
خواهشا تا آخرش بخون
دلم از دست همه گرفته...
آقا، ما اهل کوفه هستیم!
دل به دل راه داره
چت با خدا
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ